من همسرم را بسیار دوست داشتم ، او در طول روز به سر کار می رفت ، من در اوقات فراغت خود کارهای خانه را انجام می دادم و کتاب می خواندم و گاهی برنامه های تلویزیونی را تماشا می کردم ، ظهر آشپزی می کردم و لحظه های انتظار برای آمدن همسرم را می شمردم …
یک روز پس از خرید مختصر ، داشتم به خانه برمی گشتم که در جاده با خانمی روبرو شدم ، در راه خانه با هم صحبت کردیم و در مورد مسائل مختلف صحبت کردیم تا اینکه به مشکل اینترنت و ابزار آن رسیدیم.
این زن که نازنین نام داشت گفت: این...
Read More